ترجمه مقاله

پخس

لغت‌نامه دهخدا

پخس . [ پ َ ] (ص ، اِ) تخس . (صحاح الفرس ). بخس . (رشیدی ). کُنجُل . پیر چون بشره ٔ دست و پای در آب گرم . ترنجیده . چین چین شده چنانکه پوست از حرارت آفتاب . (برهان ). چروک خورده . پژمرده . || گداخته . (غیاث اللغات ). || پژمژده بود از نیستی یا از غم . (صحاح الفرس ). || مزروع بی آب حاصل آمده . || هرچیز ناقص . || عشوه . ناز. || خرام . (برهان ). معانی فوق برای کلمه ٔ پخش در لغت نامه ها ذکر شده است بنا بر عادت قدمای لغت نویسان فارسی که گاهی مشتقی را بجای مصدر آرند و معانی که باید در مصدر ذکر کنند در مشتق بیان کنند. رجوع به پخسیدن و پخش شود.
ترجمه مقاله