پراکنیدن
لغتنامه دهخدا
پراکنیدن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) پراکندن :
بسا مرد لئیما که می بخورد
کریمی بجهان در پراکنید.
|| تخلف کردن .سرپیچی کردن :
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپراکنید.
و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود.
بسا مرد لئیما که می بخورد
کریمی بجهان در پراکنید.
رودکی .
|| تخلف کردن .سرپیچی کردن :
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپراکنید.
فردوسی .
و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود.