ترجمه مقاله

پرجوش

لغت‌نامه دهخدا

پرجوش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از جوش . بسیارجوش . که غلیان بسیار دارد :
زمین دید یکسر همه ساده ریگ
بر و بوم او همچو پرجوش دیگ .

اسدی .


- برنج پرجوش ؛ برنجی که جوشاندن بیش از عادت خواهد پخته شدن را.
- پرجوش ِ خریدار ؛ پرغلغله و پرولوله از مشتری :
امروز که بازارت پرجوش ِ خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه ٔ نیکوئی .

حافظ.


- سری پرجوش ؛پرشور. باحرارت .
ترجمه مقاله