ترجمه مقاله

پرشکن

لغت‌نامه دهخدا

پرشکن . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) سخت مُجعد. پرچین . پرآژنگ . پرشکنج . بسیارنورد. پرانجوغ :
ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن
باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن .

فرخی .


چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند.

حافظ.


|| پرغم و اندوه :
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر زگفتار و دل پرشکن .

فردوسی .


پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن .

فردوسی .


ترجمه مقاله