ترجمه مقاله

پرندوش

لغت‌نامه دهخدا

پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیان پریشب گویند. (از فرهنگی خطی ). پرندیش . پرندوار. (فرهنگ رشیدی ). پروندوش . (فرهنگ رشیدی ). پس پریشب . سه شب پیش از امشب . دوش . پردوش . پرندوش :
چنین داد پاسخ که بر کوه و دشت
سواری پرندوش بر من گذشت .

فردوسی .


گویدت همی گرچه دراز است ترا عمر
بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش .

ناصرخسرو.


صبحدم بود که آمد به وثاق
چون پرندوش نه بی هش نه به هوش .

انوری .


پرندوش و پرندیش چسان بود خرابات
بگوئید و مترسید اگر مست و خرابید.

مولوی .


گفت از پی دوش آن بر کم ده یکچند
قاری مگر آنرا بپرندوش افکند.

نظام قاری .


ترجمه مقاله