ترجمه مقاله

پرهراس

لغت‌نامه دهخدا

پرهراس . [ پ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرترس . پربیم :
همی بود ازیشان دلش پرهراس
که روزی شوند اندرو ناسپاس .

فردوسی .


دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس .

فردوسی .


ز دادار گیهان دلم پرهراس
کجا گشته بودم ازو ناسپاس .

فردوسی .


به یزدان نباید شدن ناسپاس
دل ناسپاسان بود پرهراس .

فردوسی .


ز دیوان هر آنکس که بد ناسپاس
وزیشان دل انجمن پرهراس .

فردوسی .


بیامد، به یزدان شده ناسپاس
سری پر ز کین و دلی پرهراس .

فردوسی .


از آن رقعه بودی دلش پرهراس
نیایش کنان بود در شب سه پاس .

فردوسی .


جهان را ازو بود دل پرهراس
همی داشتندی شب و روز پاس .

فردوسی .


ز نوشین روان شد دلش پرهراس
همی رای زد روز و در شب سه پاس .

فردوسی .


ترجمه مقاله