ترجمه مقاله

پرهنر

لغت‌نامه دهخدا

پرهنر. [ پ ُ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) پرفضیلت . پرفضل . کثیرالفضل . صاحب فضیلت بسیار. صاحب صنایع :
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر و آزاده بود.

رودکی (از سندبادنامه ).


ستودش فراوان و کرد آفرین
بر آن پرهنر پهلو پاکدین .

فردوسی .


شنیدند مردم سخنهای شاه
از آن پرهنر مرد با دستگاه .

فردوسی .


چنان بد که یک روز مام و پدر
بگفتند با دختر پرهنر.

فردوسی .


برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پرهنر مهتر دادجوی .

فردوسی .


چو بشنید شاپور کرد آفرین
برآن پرهنر دختر پیش بین .

فردوسی .


از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر نامور بخردان .

فردوسی .


نگه کرد پس ایرج پرهنر
بدان مهربان شاه ، فرخ پدر.

فردوسی .


بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار.

فردوسی .


چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل اندر بر او یکی بردمید.

فردوسی .


که بخشود بر ما جهاندار ما
شد اغریرث پرهنر یار ما.

فردوسی .


که این پرهنر نامدار دلیر
سر مرزبانان بدارد بزیر.

فردوسی .


بگفتا نکوهش کند زال زر
همان نیز رودابه ٔ پرهنر.

فردوسی .


در ایوان آن پیره سر پرهنر
بزایی به کیخسرو نامور.

فردوسی .


کجا پیلسم بود نام جوان
گوی پرهنر بود و روشن روان .

فردوسی .


چنین گفت از آن پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب .

فردوسی .


به ایران و توران تویی شهریار
ز شاهان یکی پرهنر یادگار.

فردوسی .


بجوئیم رخشت بیاریم زود
ایا پرهنر مرد کارآزمود.

فردوسی .


وزان پس چنین گفت با پیلتن
که ای پرهنر مهتر انجمن .

فردوسی .


برو شهر ایران کنند آفرین
همان پرهنر سرفرازان چین .

فردوسی .


بگیتی نداری کسی را همال
مگر پرهنر نامور پور زال .

فردوسی .


ازاین پرهنر ترک نوخاسته
بخفتان بر و بازو آراسته .

فردوسی .


فرورفت رستم ببوسید تخت
که ای پرهنر شاه بیداربخت .

فردوسی .


که بد کرد با پرهنر مادرم
کسی را همان بد بسرناورم .

فردوسی .


هم اندر زمان رستم پرهنر
کشید اندر ایشان ز خون جگر.

فردوسی .


که او زاید از مادر پرهنر
بسان درختی بود بارور.

فردوسی .


نه زو پرهنرتر بمردانگی
به تخت و به دیهیم و فرزانگی .

فردوسی .


مرا پارسائی بیاورد خرد
بدین پرهنر مهتر ده سپرد.

فردوسی .


بزین برنشستند هر دو سوار
همان پرهنر لشکرنامدار.

فردوسی .


چنان شادم اکنون به پیوند تو
بدین پرهنر پاک فرزند تو.

فردوسی .


چو شد مست برزین بدین دختران
چنین گفت کای پرهنر کهتران .

فردوسی .


چنین پاسخ آورد منذر بر اوی
که ای پرهنر خسرو نامجوی .

فردوسی .


همه مهتران خواندند آفرین
بر آن پرهنر شهریار زمین .

فردوسی .


بدان پرهنر زن بفرمود شاه
که آید بنزدیک اسب سیاه .

فردوسی .


بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید به بر.

فردوسی .


نیاز است ما را بدیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو.

فردوسی .


فراوان بگفتند با یکدگر
از آن پرهنر شاه و آن بوم و بر.

فردوسی .


مرا شاد کردی بدیدار خویش
بدین پرهنر جان بیدار خویش .

فردوسی .


نخستین چنین گفت با مهتران
که ای پرهنر با گهر سروران .

فردوسی .


همه یک بدیگر نهادند روی
که این پرهنر مرد پرخاشجوی ...

فردوسی .


کم آمد ز لشکر یکی نامور
که بهرام بد نام آن پرهنر.

فردوسی .


فرستاده ٔ قیصر آمد بدر
خرد یافته موبد پرهنر.

فردوسی .


زبان برگشادند از آن پس ز بند
که ای پرهنر شهریار بلند.

فردوسی .


بخندید از آن پرهنر مرد شاه
نهادند زیرش یکی زیر گاه .

فردوسی .


بخندید و بهرام را گفت شاه
که ای باگهر پرهنر پیشکار.

فردوسی .


کنارنگ با پهلوان و ردان
همان دانشی پرهنر بخردان .

فردوسی .


بدو گفت خسرو که ای پرهنر
همیشه تویی پیش هر بد سپر.

فردوسی .


نگه کن تو او را بخوبی نگر
که بابت فرستاده ای پرهنر.

فردوسی .


وزان پس چنین گفت با شهریار
که ای پرهنر خسرو تاجدار.

فردوسی .


بفرمود تا موبدی پرهنر
بیاید بخواهد ورا از پدر.

فردوسی .


بیاید بنزد تو ای پرهنر
مپیچان ز گفتار او هیچ سر.

فردوسی .


ز تو پرهنر پاسخ ایدون سزید
دلت مهر و پیوند ایشان گزید.

فردوسی .


دل شاه پرویز از آن شاد گشت
کزان پرهنر دشمن آزاد گشت .

فردوسی .


چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچه ٔ تیزچنگ .

فردوسی .


غمی شد چو از خواب بیدار شد
سر پرهنر پر ز تیمار شد.

فردوسی .


بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر .

فردوسی .


پرهنر را نیز اگرچه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس .

مولوی .


ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران میداری .

حافظ.


ترجمه مقاله