ترجمه مقاله

پروراندن

لغت‌نامه دهخدا

پروراندن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پرورش دادن . پروردن . پرورانیدن .تربیت کردن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت :
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.

فردوسی .


کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار.

فردوسی .


جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی وخود بشکری .

فردوسی .


من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم . (قصص الانبیاء ص 829). || تغذیه . || انشاء. (منتهی الارب ). || زخرفة. آراستن ظاهر کلام : هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455).
ترجمه مقاله