پروراننده
لغتنامه دهخدا
پروراننده . [ پ َرْ وَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی . تربیت کننده . بزرگ کننده :
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ .
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای .
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
|| بوجودآورنده :
برآرنده ٔ گرد گردان سپهر
همو پروراننده ٔ ماه و مهر.
|| غذادهنده .
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی .
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ .
فردوسی .
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی .
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای .
فردوسی .
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی .
|| بوجودآورنده :
برآرنده ٔ گرد گردان سپهر
همو پروراننده ٔ ماه و مهر.
عنصری .
|| غذادهنده .