پرو
لغتنامه دهخدا
پرو. [ پ َرْوْ ] (اِخ ) پروین . ثرّیا. پرَن . و آن چند ستاره است در کوهان ثور :
ببالای تو در چمن سرو نیست
چو رخسار تو تابش پرو نیست .
برخ همچو پرو و ببالا چو سرو
میان همچو غزو و برفتن تذرو.
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون که زین دو شب من شعاع برزد پرو.
خم طاق هر یک چو پر تذرو
ز بس رنگ یاقوت رخشان چو پرو.
رجوع به پروین و ثریا شود.
ببالای تو در چمن سرو نیست
چو رخسار تو تابش پرو نیست .
فردوسی .
برخ همچو پرو و ببالا چو سرو
میان همچو غزو و برفتن تذرو.
(از لغت نامه ٔ اسدی ).
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون که زین دو شب من شعاع برزد پرو.
کسائی (از اسدی ).
خم طاق هر یک چو پر تذرو
ز بس رنگ یاقوت رخشان چو پرو.
اسدی (در صفت بنائی ).
رجوع به پروین و ثریا شود.