ترجمه مقاله

پرک

لغت‌نامه دهخدا

پرک . [ پ َ رَ ] (اِ مصغر) پَرِ خُرد. || کاهوی خرد که به وجین از مزرعه بیرون کنند. || هر یک از برگهای خُرد که مجموع آن گل را مُشکّل سازد. || پرده ٔ میان اجزاء درونی یک گردو . || (اِخ ) ستاره ٔ سهیل . (برهان ) (رشیدی :
طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مهی
غور محیط بسته شد گرد ستاره ٔ پرک .

عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی ).


|| مطلق صدا و ندا را نیز گفته اند و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است . (برهان ). || چیزی چون تاج ، که در ترکی تِل گویند. جِقه . || پره ٔ قفل . فراشه . || پرک هندی از دسته ٔ ارغوانها و کرم کش است .
ترجمه مقاله