ترجمه مقاله

پرگوی

لغت‌نامه دهخدا

پرگوی . [پ ُ ] (نف مرکب ) پرگو. بسیارگوی . پرسخن . پرگو. ثَرّ.ثَرة. فراخ سخن . مکثار. بسیارسخن . آنکه بسیار سخن گوید. قوّال . قُولة. (منتهی الارب ). درازنفس . ابن اقوال . بس گوی . مِسهب . و در تداول عوام ، پرحرف . پرروده . روده دراز. پرچانه . و وِرّاج . مقابل کم گوی :
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل .

منجیک .


مُسحنفر؛ مرد پرگوی . قُراقِرَة؛ زن پرگوی . (منتهی الارب ). و رجوع به پرگو شود.
ترجمه مقاله