پری زده
لغتنامه دهخدا
پری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق :
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن .
بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته است شمن .
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن .
سوزنی .
بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته است شمن .
سوزنی .