ترجمه مقاله

پسین

لغت‌نامه دهخدا

پسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) (خلاف نخستین و پیشین ) بازپسین . واپسین اخیر. آخرین . مُؤخر. آخرة. اُخری . آخر. متأخر :
نخستین فطرت پسین شمار
توئی خویشتن را ببازی مدار.

فردوسی .


ندانم که دیدار باشد جز این
یک امشب بکوشیم دست پسین .

فردوسی .


فراوان ز گردان گردنفراز
ز بهر پسین حمله را دار باز.

اسدی .


زپیغمبران او [ محمد ص ] پسین بد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست .

اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔمؤلف ص 2).


پسین مردم آمد که از هر چه بود
بدش بهره و بر همه برفزود.

اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102)


و اصحاب ابوحنیفه ... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب ).
اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه
ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی .

مسعودسعد.


ابن هرمه ؛ پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب ). اهزع ؛ پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب ). || مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
- پسین خلیفه ؛ یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه . خاقانی گوید :
بهتر خلف از پسین خلیفه .

(از فرهنگ رشیدی ).


- روز پسین ؛ قیامت . یوم الاَّخر :
پرستش همان پیشه کن یا نیاز
همه کار روز پسین را بساز.

فردوسی .


ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان .

نزاری .


آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه ٔ پیشین تا روز پسین باشد.

حافظ.


- صبح پسین ؛ صبح صادق :
گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم .

خاقانی .


- نماز پسین ؛ نماز عصر. صلوة عصر. صلوة وسطی . نماز دیگر.
ترجمه مقاله