پشماگند
لغتنامه دهخدا
پشماگند. [ پ َ گ َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی باشد که آنرا پرپشم کنند و مابین پشت ستور و تنگ بار گذارند. (برهان قاطع). خوی گیر. زین یا جل شتر که پالان بر زبر آن نهند. بَردَعَة. (منتهی الارب ). بَرذَعَة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). حِلس . (دستوراللغة) . اِکاف . وکافة. قرطان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). قُرطاط. (نصاب ) (منتهی الارب ). قِرطاط. وَلیّة. (منتهی الارب ) :
کفش عیسی مدوز از اطلس
خر او را مساز پشم آگند.
تا چنو خر ز بهر پشماکند
ببرد گاو لوت نقل و شراب .
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماکند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
هم سگان را قلاده زرین است
هم خران را خز است پشماگند.
که بجان آمدم ز محنت و رنج
داغ بیطار و بار پشم آکند.
بردعی ؛ پشماکندفروش . (تفلیسی ). || پالان الاغ . (برهان قاطع). پالان چهارپایان .
کفش عیسی مدوز از اطلس
خر او را مساز پشم آگند.
سنائی .
تا چنو خر ز بهر پشماکند
ببرد گاو لوت نقل و شراب .
سوزنی .
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماکند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
سوزنی .
هم سگان را قلاده زرین است
هم خران را خز است پشماگند.
خاقانی .
که بجان آمدم ز محنت و رنج
داغ بیطار و بار پشم آکند.
سعدی .
بردعی ؛ پشماکندفروش . (تفلیسی ). || پالان الاغ . (برهان قاطع). پالان چهارپایان .