ترجمه مقاله

پف

لغت‌نامه دهخدا

پف . [ پ ُ ] (اِ صوت ) بادی بود که از دهان بدرآرند برای کشتن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن . پفو. فوت . دم . باد :
معاذاﷲ که من نالم ز چشمش
وگر شمشیر بارد ز آسمانش
بیک پف خف توان کردن مر او را
بیک لج پخج هم کردن توانش .
یوسف عروضی (از لغت نامه ٔ اسدی چ پاول هورن ).
هر که درسر چراغ دین افروخت
سبلت پف کنانش پاک بسوخت .

سنائی .


خط بمن انداخت گفت خَوه برو خَوه نی
کشت چراغ امید من به یکی پف .

سوزنی .


از پف هر ناقص این چراغ نمیرد
نورالهیش ضامن است باتمام .

اثیر اخسیکتی .


کاین چراغی را که هست او نوردار
از پف و دمهای دزدان دور دار.

مولوی .


کی شود دریا بپوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس .

مولوی .


- امثال :
به پفی مشتعلند و به تفی خاموشند .
کسی که از شیر سوخت دوغ راپف کرده خورد .
|| آماس . ورم .
ترجمه مقاله