پلاسک
لغتنامه دهخدا
پلاسک . [ پ َ س َ ] (اِ مصغر) پلاس کوچک : پلاسکی پوشیده هر سه روز قرصکی نان ، طعام وی بودی . (قصص الانبیاء ص 202). || فلاکت و نکبت باشد. (برهان قاطع). بدبختی . تنگی :
در گوش مال خصم محابا روا مدار
بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است .
در گوش مال خصم محابا روا مدار
بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است .
شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی ).