ترجمه مقاله

پنبه درگوش

لغت‌نامه دهخدا

پنبه درگوش . [ پَم ْ ب َ / ب ِ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم غافل و سخن ناشنو باشد. (برهان قاطع) :
نظامی بس کن این گفتار خاموش
چه گوئی با جهان پنبه درگوش .

نظامی .


- پنبه در گوش داشتن ،پنبه در گوش کردن ، پنبه در گوش نهادن ؛ غفلت داشتن . تغافل کردن . سخن ناشنودن . سخن نشنیدن . حرف نشنیدن :
بمجلسی که ز جودت مرا سؤال کنند
نهاد باید ناچار پنبه در گوشم .

ظهیر فاریابی .


- امثال :
بگو مبین ، چشم می بندم ، بگو مشنو، پنبه در گوشم می نهم ، بگو مدان ،نمی توانم .
ترجمه مقاله