ترجمه مقاله

پنبه شدن

لغت‌نامه دهخدا

پنبه شدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نرم و سفید شدن . || گریختن . || متفرق و پریشان گردیدن . (برهان قاطع) :
پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان .

امیرخسرو (از آنندراج ).


|| از کسی بیموجب بریدن . (برهان قاطع). به هرزه بریدن . (فرهنگ خطی ). نرم شدن . (فرهنگ خطی ). نرم و هموار شدن . (فرهنگ رشیدی ). || بیهوده شدن . باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش : هرچه رشتیم پنبه شد.
ترجمه مقاله