ترجمه مقاله

پوست تخت

لغت‌نامه دهخدا

پوست تخت .[ ت َ ] (اِ مرکب ) پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد :
اگر از فقر هوای تو بفرمان باشد
پوست تخت تو کم از تخت سلیمانی نیست .

تأثیر.


|| مجازاً، مقام درویش . || مسند.
- پوست تخت ارشاد ؛ مسند ارشاد.
ترجمه مقاله