ترجمه مقاله

پوسیدن

لغت‌نامه دهخدا

پوسیدن . [ دَ ] (مص ) متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین ). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن . (شرفنامه ) :
زری که در لحد خاک بود پوسیده
کفن دریده و گردید مسکه ٔ دینار.

سلمان .


ریزیدن . بریزیدن . افزار. (منتهی الارب ). پوسیده شدن . لبس . (تاج المصادر بیهقی ). سَلَس . (المنجد). بلاء. تآکل : سلست الخشبة؛ پوسید و ریزه ریزه گردید چوب . (منتهی الارب ). رمیم ، رمة،رمم ؛ پوسیدن استخوان . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || عفن . عفونت . نخر. وهی . (از منتهی الارب ). بَلا. بِلا :
طبایع گر بتن استن ستون را هم بپوسد بن
نگردد هرگز آن فانی کش از طاعت زنی فانه .

کسائی .


تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد بخاک اندرون استخوان .

فردوسی .


دلم ز روزه بپوسید و هم ز توبه گرفت
چنان همی نتوان برد روزگار بسر.

فرخی .


پارسی عفونت پوسیدن است . یعنی رطوبتی تباه شده و از حال خویش بگردیده .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند. و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد و مایه ٔ تب شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
جوهر او نپوسد اندر آب
آتش او را نسوزد اندر تاب .

اوحدی .


زود پوسد جامه ٔ پرهیز ما
کاین قصب بر ماهتاب انداخته است .

اوحدی .


|| و در لغت نامه ها بکلمه ٔ پوسیدن معنی آماسیدن هم داده اند. || پژمرده شدن . (شرفنامه ). || سخت سوده کردن . (شرفنامه ).
ترجمه مقاله