پوشیده داشتن
لغتنامه دهخدا
پوشیده داشتن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) ملبس کردن . مقابل برهنه داشتن . || نهفتن . پنهان داشتن . پنهان کردن . نهان کردن . مخفی داشتن . رمس . اِخفاء :
بیاسای اکنون تو پوشیده دار
بدان تا نداند کس از روزگار.
از آن کودکان نیز بسیارگفت
همیداشت پوشیده اندر نهفت .
گفت ... باز گرد و این حدیث پوشیده دار. (تاریخ بیهقی ).
بوالعجب واقعه ای باشد و مشکل کاری
که نه پوشیده توان داشت ، نه گفتن یارند.
چو پوشیده میدارم اخلاق دون
کند هستیم زیر و عجبم زبون .
درد دل پوشیده داری تا جگر پر خون شود
به که بادشمن نمائی حال زار خویش را.
لطَّ عنه الخبر لطاً؛ پوشیده داشت خبر را. (منتهی الارب ).
آنکه عیب تو گفت یار تو اوست
و آنکه پوشیده داشت مار تو اوست .
بیاسای اکنون تو پوشیده دار
بدان تا نداند کس از روزگار.
فردوسی .
از آن کودکان نیز بسیارگفت
همیداشت پوشیده اندر نهفت .
فردوسی .
گفت ... باز گرد و این حدیث پوشیده دار. (تاریخ بیهقی ).
بوالعجب واقعه ای باشد و مشکل کاری
که نه پوشیده توان داشت ، نه گفتن یارند.
سعدی .
چو پوشیده میدارم اخلاق دون
کند هستیم زیر و عجبم زبون .
سعدی .
درد دل پوشیده داری تا جگر پر خون شود
به که بادشمن نمائی حال زار خویش را.
سعدی .
لطَّ عنه الخبر لطاً؛ پوشیده داشت خبر را. (منتهی الارب ).
آنکه عیب تو گفت یار تو اوست
و آنکه پوشیده داشت مار تو اوست .
اوحدی .