ترجمه مقاله

پوی پوی

لغت‌نامه دهخدا

پوی پوی . (ق مرکب ) مبالغه در آمدن و رفتن یعنی تند تند و دوان دوان . (آنندراج ) :
بره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی .

فردوسی .


نبد راه بر کوه از هیچ روی
بگشتم بسی گرد او پوی پوی .

فردوسی .


به پیشم همه جنگجوی آمدند
چنین خیره و پوی پوی آمدند.

فردوسی .


کنون ای سرافراز با آبروی
به ایران بباید شدن پوی پوی .

فردوسی .


بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پوی پوی .

فردوسی .


وآن یار جفت جوی بگرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیردمیده درو عبیر.

ناصرخسرو.


کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی .

نظامی .


بنزدیک من پوی پوی آمدی .

حمله ٔ حیدری .


|| امر به پوییدن . یعنی بدو و زود براه برو. (آنندراج ).
ترجمه مقاله