پژوهنده
لغتنامه دهخدا
پژوهنده . [ پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ ] (نف ) پژوهش کننده . جوینده . جستجوکننده . بازجست کننده . فاحص . باحث . متتبّع. محقق . مستفسر. متجسس :
پژوهنده ٔ نامه ٔ باستان
که از مرزبانان زند داستان .
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان .
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است .
پژوهنده ٔ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست .
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن .
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
پژوهنده ٔ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن .
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای .
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهنده ٔ زند و استا سرش .
|| طالب . خواهان :
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام .
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهنده ٔ روزگار نبرد.
|| جاسوس . مفتش . خبرچین . کارآگاه . منهی :
پژوهنده ٔ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه .
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص 197).
پژوهنده ٔ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
|| حکیم . خردمند. دانا. زیرک . (برهان قاطع).
پژوهنده ٔ نامه ٔ باستان
که از مرزبانان زند داستان .
فردوسی .
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان .
فردوسی .
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است .
فردوسی .
پژوهنده ٔ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست .
فردوسی .
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی .
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن .
فردوسی .
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی .
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی .
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی .
پژوهنده ٔ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن .
فرخی .
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای .
نظامی .
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهنده ٔ زند و استا سرش .
فردوسی .
|| طالب . خواهان :
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام .
فردوسی .
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهنده ٔ روزگار نبرد.
فردوسی .
|| جاسوس . مفتش . خبرچین . کارآگاه . منهی :
پژوهنده ٔ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه .
فردوسی .
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی .
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص 197).
پژوهنده ٔ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی .
|| حکیم . خردمند. دانا. زیرک . (برهان قاطع).