پیام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیام گزاردن . [ پ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رسالت . پیام بردن . پیام آوردن . پیام رساندن :
هزبرانی که شیران شکارند
بپای خود پیام خود گزارند.
کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست
مگر نسیم صبا این پیام بگزارد.
گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر
چشم امیدم براه تا که گزارد پیام .
هزبرانی که شیران شکارند
بپای خود پیام خود گزارند.
نظامی .
کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست
مگر نسیم صبا این پیام بگزارد.
سعدی .
گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر
چشم امیدم براه تا که گزارد پیام .
سعدی .