پیداد
لغتنامه دهخدا
پیداد. [ پ َ / پ ِ] (ص ) پیدا. ظاهر. (برهان ) (جهانگیری ) :
من یقینم که درین پنجه سال ایچ کسی
درخور نامه ٔ او نامه بکس نفرستاد
بر بساط ملک شرق ازو فاضل تر
کس بننشست و کسی کرد نتاند پیداد.
اما گمان نمیکنم درست باشد.
من یقینم که درین پنجه سال ایچ کسی
درخور نامه ٔ او نامه بکس نفرستاد
بر بساط ملک شرق ازو فاضل تر
کس بننشست و کسی کرد نتاند پیداد.
فرخی .
اما گمان نمیکنم درست باشد.