ترجمه مقاله

پیروزبخت

لغت‌نامه دهخدا

پیروزبخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بخت فیروز. که اقبالی مظفر دارد. خداوند طالع فیروز. که طالعی منصور دارد. کامیاب از بخت . پیروزطالع :
چنین گفت کای شاه پیروزبخت
مبادا جزاز تو بدین تاج و تخت .

فردوسی .


همیشه تن آباد و با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروز بخت .

فردوسی .


ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت
نهاد از بر تاج خورشید تخت .

فردوسی .


چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامد بر شاه پیروز بخت .

فردوسی .


چنین گفت کاین مرد پیروزبخت
بیابدسرانجام ازین رنج تخت .

فردوسی .


کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن نیاکان [ سواران ] پیروزبخت .

فردوسی .


بدان گفتم این ای برادر که تخت
نیابد مگر مرد پیروز بخت .

فردوسی .


که فرزند ما گشت پیروزبخت
سزای مهی ازدر تاج و تخت .

فردوسی .


ببلخ آمدم شاد و پیروزبخت
بفرجهاندار با تاج و تخت .

فردوسی .


به پیروزبخت جهان پهلوان
بیایم برت شاد و روشن روان .

فردوسی .


نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت
بیاید یکی شاه پیروزبخت .

فردوسی .


فریبرز کاوس پیروزبخت
که درخورد تاجست و زیبای تخت .

فردوسی .


که بهرام شاهست و پیروزبخت
سزاوار تاجست و زیبای تخت .

فردوسی .


که گر من شوم شاد و پیروزبخت
سپارم ترا کشور و تاج و تخت .

فردوسی .


چنین گفت کای شاه پیروزبخت
ندیدیم چون تو خداوند تخت .

فردوسی .


بیامد یکی مرد پیروزبخت
نهاد اندر ایوان بهرام تخت .

فردوسی .


به ایران بمانم بتو تاج و تخت
جهاندار باشی و پیروزبخت .

فردوسی .


بفرمان یزدان پیروزبخت
نگون اندر آویزمش از درخت .

فردوسی .


کسی را که او کرد پیروزبخت
بماند بدو کشور و تاج و تخت .

فردوسی .


همیشه بزی شاد وپیروزبخت
بتو شادمان کشور و تاج و تخت .

فردوسی .


کند بر تو آسان همه کار سخت
ازویی دل افروز و پیروزبخت .

فردوسی .


چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت .

فردوسی .


نهادند یکسر همه پیش تخت
نگه کرد سالار پیروزبخت .

فردوسی .


ز ما چون یکی گشت پیروزبخت
بدو ماند این لشکر و تاج و تخت .

فردوسی .


چو دانا بود شاه پیروزبخت
بنازد بدو کشور و تاج و تخت .

فردوسی .


که بیداردل باش و پیروزبخت
مگر داد ازو این کیانی درخت .

فردوسی .


که پیروزنامست و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت .

فردوسی .


بفرمود خاقان پیروزبخت
که بربند بر کوهه ٔپیل تخت .

فردوسی .


که ما را یکی کار پیشست سخت
بگوییم با شاه پیروزبخت .

فردوسی .


بدانش بود شاه زیبای تخت
که داننده بادی و پیروزبخت .

فردوسی .


جهانی نظاره بر آن تاج و تخت
که تا چون بود کار پیروزبخت .

فردوسی .


بیاورد پس تخت شاه اردشیر
وز ایران هرآنکس که بد تیز ویر
بهم درزدند آن سزاوار تخت
بهنگام آن شاه پیروزبخت .

فردوسی .


بآرام شادست و پیروزبخت
بدین خسرو آیین نوآیین درخت .

فردوسی .


وزان پس خروشی برآورد سخت
کزو خیره شد شاه پیروزبخت .

فردوسی .


درودی که دادی ز افراسیاب
تو گفتی که او کرد مژگان پرآب
شنیدم همان باد بر تاج و تخت
مبادا مگر شاد و پیروزبخت .

فردوسی .


خداوند نام و خداوند تخت
دل افروز و هشیار و پیروزبخت .

فردوسی .


جاودانه شاد باد آن خسرو پیروزبخت
دشمن او جاودانه خوار و غمگین و حزین .

فرخی .


زهی مظفر پیروزبخت روزافزون
زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان .

فرخی .


کی بود کان خسرو پیروزبخت آید ز راه
بخت و نصرت بر یسار و فتح و دولت بر یمین .

فرخی .


خسروی از خسروانی بستدی پیروزبخت
تخت و ملک از سرورانی برگرفتی نامدار.

فرخی .


خسرو پیروزبختی شهریار چیره دست
فتح و نصرت بر یمین و بخت و دولت بر یسار.

فرخی .


بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار.

فرخی .


پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک
مخدوم اهل مشرق مکسوم بن جنی .

منوچهری .


بخواندش سپهدار پیروزبخت
فرستاده آمد سبک پیش تخت .

اسدی .


دگر ره سپهدار پیروزبخت
ز ملاح پرسید کار درخت .

اسدی .


اشارت کند تا رقیبان تخت
بسازند با شاه پیروزبخت .

نظامی .


اگر چه ز شاهان پیروزبخت
جز او کس نیامد سزاوار تخت .

نظامی


نثاری که باشد سزاوار تخت
فشاندند بر شاه پیروزبخت .

نظامی .


شه از مهر فرزند پیروزبخت
در گنج بگشاد و بر شد بتخت .

نظامی .


تو نیز ای جهاندار پیروزبخت
نه کز مادر آورده ای تاج و تخت .

نظامی .


مخالف شکن شاه پیروزبخت
بفیروزفالی برآمد بتخت .

نظامی .


ترجمه مقاله