پیر دیر
لغتنامه دهخدا
پیر دیر. [ رِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رهبان :
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر.
|| قائد. پیشوا.امام . || سخت آزموده در امری سخت با آگاهی در کاری : فلان پیر دیر است ؛ از رموز کارها بس آگاهست .
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر.
سعدی .
|| قائد. پیشوا.امام . || سخت آزموده در امری سخت با آگاهی در کاری : فلان پیر دیر است ؛ از رموز کارها بس آگاهست .