ترجمه مقاله

پیغمبر

لغت‌نامه دهخدا

پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغام برنده . پیغامبر. رسول . نبی . فرستاده ٔ خدا. وخشور. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب ) :
بشاه جهان [گشتاسپ ] گفت [زرتشت ] پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم .

دقیقی .


چنین گفت با شاه گندآوران
نشانست خوابت ز پیغمبران .

فردوسی .


بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیر گیها بدین آب شوی .

فردوسی .


بر آئین زرتشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم .

فردوسی .


هرچند در ازل رفته بود که وی پیغمبر خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم ترشد. (تاریخ بیهقی ). معجزاتی که میگویند این دو تن را (اردشیر و اسکندر را) بوده است چنانکه پیغمبران را بوده است . (تاریخ بیهقی ). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او، که بر ایشان باد درود، گفته شده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). بحق پیغمبران که فرستاده شده اند بسوی خلق ... (تاریخ بیهقی ).
نور پیغمبرش همی خواندند
یاش سایه ٔ اله میگوید.

خاقانی .


شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو.

مولوی .


- امثال :
هیچکس در خانه پیغمبر نشد .
تو بهتر میدانی یا پیغمبر خدا؟
|| (اِخ ) پیغمبر اسلام ، یعنی محمد مصطفی (ص ). پیغمبر مختار. نور. (منتهی الارب ) :
که من شهر علمم علی ام در است
درست این سخن گفت پیغمبر است .

فردوسی .


به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانش بر یک بیک همچنین .

فردوسی .


همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل .

منوچهری .


مابجانب عراق ... مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان تا سنت پیغمبر ما... بجای آورده باشیم . (تاریخ بیهقی ).
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستاده ٔ بهترش .

اسدی .


خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی بخانه ٔ پیغمبر.

ناصرخسرو.


اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای
مشکن حمایتش که بزرگست حشمتش .

ناصرخسرو.


گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری .

مولوی .


- پیغمبر عربی ؛ محمد مصطفی (ص ).
- پیغمبر چاهی ؛ یوسف بن یعقوب علیه السلام .
- پیغمبر گم کرده فرزند ؛ یعقوب علیه السلام . (آنندراج ).
- پیغمبر مختار ؛ پیغمبر اسلام . (ص 647 رودکی ج 1).
|| فرستاده . فرسته . پیغامبر. که پیام برد. پیک . قاصد. پیام آور :
چو آگاهی آمد به پرویز شاه
که پیغمبر قیصر آمد ز راه ...

فردوسی .


که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه .

فردوسی .


شنیدم که خراد از ایران زمین
بیامد به پیغمبری سوی چین .

فردوسی .


کنون نو شود در جهان داوری
چو موبد بیاید به پیغمبری .

فردوسی .


رود سوی رستم به پیغمبری
بگوید همه هرچه شد داوری .

فردوسی .


برفروز آذر برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.

منوچهری .


(برای فهم مقصود منوچهری از پیغمبر آذر رجوع به قصیده ٔ او بمطلع: بر لشکر زمستان نوروز نامدار... شود).
ترجمه مقاله