ترجمه مقاله

پیلبند

لغت‌نامه دهخدا

پیلبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که پیل بندد. که پیل به قوت بازو به بند کشد :
برغم سیاهان شه پیلبند
مزور همی خورد از آن گوسفند.

نظامی .


|| (اِ مرکب ) بند پای فیل . زنجیری که بپای فیل بندند. || جایی که فیل را بدانجا نگاهداری کنند. || قسمی از بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود. (فرهنگ نظام ). یکی از منصوبه های شطرنج و دیوار چپ و راست که در قلعه سازند. (آنندراج ). تدبیری است در بازی شطرنج که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدگر نمایند و مهره ٔ حریف را باین طرف آمدن نگذارند و پیلبند حریف رابه پیاده ٔ خود می شکنند. (غیاث ) :
بندبر پیلتن زمانه نهاد
پیلبند زمانه را که گشاد.

نظامی .


پیاده روان گرد پیل بلند
بهر گوشه ای کرده صد پیلبند.

نظامی .


چو در جنگ پیلان گشایی کمند
دهی شاه قنوج را پیلبند.

نظامی .


کردند شامیانه ٔ گلدوز شب به پا
بر پیلبند قلعه ٔ این نیلگون حصار.

(از آنندراج ).


ترجمه مقاله