ترجمه مقاله

پیل بالا

لغت‌نامه دهخدا

پیل بالا. (ص مرکب ) به مقدار قامت فیل . (غیاث ) :
صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش .

خاقانی .


از در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم
هم دست مراد زیر سنگ است هنوز.

خاقانی .


زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته .

خاقانی .


زیر پای غم تو خاقانی
پیل بالا سر و زر اندازد.

خاقانی .


تا بپای پیل می بر کعبه ٔ عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند.

خاقانی .


زمین را پیل بالا کند خواهم
دبه در پای پیل افکند خواهم .

نظامی .


بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.

نظامی .


ز پای آن پیل بالا را نشاندند
به پایش پیل بالا زر فشاندند.

نظامی .


|| بلند و بزرگ به قامت پیل . بلندو عظیم جثه . (برهان ). کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل . (آنندراج ) :
من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام .

خاقانی .


درآمد بطیاره ٔ کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن .

نظامی .


ز پای آن پیل بالا را نشاندند.

نظامی .


|| بسیار. (برهان ). || توده و خرمن کرده . (برهان ). توده ٔ خرمن کرده ٔ بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند. (انجمن آرا). توده ٔ خرمن گردکرده ٔ بسیار.
ترجمه مقاله