پیمائیدن
لغتنامه دهخدا
پیمائیدن .[ پ َ / پ ِ دَ ] (مص ) پیمودن . پیماییدن :
همی خواهم ای داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
که از تخم ایرج یکی نامور
ببینم ابر کینه بسته کمر...
چو دیدم چنین زآن سپس شایدم
کجا خاک بالا بپیمایدم .
همی خواهم ای داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
که از تخم ایرج یکی نامور
ببینم ابر کینه بسته کمر...
چو دیدم چنین زآن سپس شایدم
کجا خاک بالا بپیمایدم .
فردوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ج 1 ص 93).