ترجمه مقاله

پیوسیدن

لغت‌نامه دهخدا

پیوسیدن . [ دَ ] (مص ) بیوسیدن . چشم داشتن . امید داشتن :
نکند میل بی هنر به هنر
که پیوسد ز زهر طعم شکر.

عنصری .


رجوع به بیوسیدن شود. || گمان و ظن بردن . (شعوری ج 1 ص 245). || صاحب آنندراج بمعانی سخت سوده و نزدیک ریختن شدن و کردن و سودن و پژمرده شدن و آماسیدن آرد، اما این معانی در برهان قاطع نیست .
ترجمه مقاله