ترجمه مقاله

پیچانیدن

لغت‌نامه دهخدا

پیچانیدن . [ دَ ] (مص ) پیچاندن . پیچ دادن . تلویة. عصد. (تاج المصادر بیهقی ). حرکت دوری دادن . گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین ). رجوع به پیچاندن شود :
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش .

سعدی .


- گردن یا سر پیچانیدن ؛ سر باز زدن . امتناع کردن :
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من .

فردوسی .


بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی ). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن ؛ او را فریب دادن :
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم .

نظامی .


رجوع به پیچاندن شود.
ترجمه مقاله