ترجمه مقاله

پی درپی

لغت‌نامه دهخدا

پی درپی . [ پ َ / پ ِ دَ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) پیاپی . یکی پس دیگری . متواتر. علی الاتصال . (آنندراج ). مسلسل . دَمادَم . متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی . پشت سر یکدیگر :
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی .

نظامی .


مکافاءة، کفاء؛ پی درپی نیزه زدن با هم . امعاط، انمعاط؛ پی درپی افتادن موی . امتعاط؛ پی درپی افتادن پشم . امتعال ؛ پی درپی آبستن شدن زن . (منتهی الارب ). تساقط؛ پی درپی افتادن . دبل ؛ پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب ). هلب ؛ پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب ). تکلح ؛پی درپی درخشیدن برق . استرعال ؛ پی درپی رفتن گوسفند. || دُمادم :
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی .

کمال اسماعیل .


ترجمه مقاله