پی کرده
لغتنامه دهخدا
پی کرده . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دنبال کرده . تعقیب کرده . || قلم کرده . بضربتی پی پایی بریده :
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی ).
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
نظامی .
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی ).