ترجمه مقاله

چراغان

لغت‌نامه دهخدا

چراغان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) ایجاد روشنائی بسیار که از افروختن چراغها در شبهای جشن عروسی کنند. (آنندراج ). جشنی که در آن ، در کوی و برزن و بازار چراغ بسیار روشن کنند. (ناظم الاطباء). چراغ زیاد روشن کردن در موقع جشن . (فرهنگ نظام ). چراغانی . چراغونی . چراغبانی . چراغبان . چراغبارون (در لهجه ٔ تهرانی ). چراغون (در لهجه ٔ تهرانی ) :
زمین مرده احیا کردن آئین کرم باشد
چراغان کن بداغ خود دل ویرانه ٔ ما را.

صائب (از فرهنگ ضیاء).


رجوع به چراغانی شود. || با لفظ شدن و کردن ، نوعی از تعذیب که سرگنهکاران را چند جا زخم زده در غور هر زخم یک فتیله ٔ افروخته میگذارند، و این رسم ایرانست ، در هندوستان نیست . (آنندراج ). نوعی از تعذیب که سر گنهکاران را چند جا زخم زده بهر زخم یک فتیله ٔ افروخته میگذارند. (غیاث ) (ناظم الاطباء). قسمی از مجازات مقصر بوده که سرش را چند جا زخم زده در هر زخمی چراغی نشانده روشن میکردند. (فرهنگ نظام ). رجوع به چراغان کردن شود.
- چراغان شب باران . چراغان شب مهتاب ؛ هر کدام معروف و کنایه از آنست که لطفی ندارد. (آنندراج ) :
رفتی و از اشک بلبل در چمن طوفان گذشت
روز بر گل چون چراغان شب باران گذشت .

دانش (از آنندراج ).


سوختیم و جوهر ما بر کسی ظاهر نشد
چون چراغان شب مهتاب بیجا سوختیم .

دانش (از آنندراج ).


ترجمه مقاله