ترجمه مقاله

چربک

لغت‌نامه دهخدا

چربک . [ چ َ ب َ ] (اِ) مصغر «چربه » است که چربه ٔ نقاشان باشد، و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحه ٔ تصویر یا نقشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند پس منقش سازند. (انجمن آرا). چربه باشد و آن چنان است که کاغذ حریر تنک را چرب کرده بر صفحه ٔ تصویر یا نقاشی یا خط نهند و بقلم مو نقش آن بردارند. (جهانگیری ). چربه ٔ نقاشان . (غیاث ). کاغذ یا حریر نازک که نقاشان چرب کرده بر نقشی نهند و با قلم طرح آنها بردارند. (فرهنگ نظام ) :
تا نشان از خامه ٔ مانی دهد فصل بهار
وز زرافشان چربک قارون شود باد خزان .

ذوالفقار شیروانی (از انجمن آرا).


و رجوع به چربه شود. || نان تنکی را گویند که در میان روغن بریان کرده باشند، و بیشتر آنرا به روح اموات تصدق نمایند. (برهان ). نان تنکی که در روغن بریان کنند و با حلوا خورند و به ارواح مؤمنان بخش کنند تا ثواب اخروی یابند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). نان تنک که بروغن بریان کنند و بهندی «پوری » گویند. (غیاث ). نان تنکی که در روغن بریان کرده بروح مرده ها فرستند. (ناظم الاطباء). نان تنکی که در روغن بریان میشده و با حلوا خورده میشد و بیشتر نان و حلوای نذری بوده . (فرهنگ نظام ) :
نسیم چربک و حلوا بمردگان چو رسد
ببوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور.

بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).


|| سرشیر را هم گفته اند که قیماق باشد. (برهان ). سرشیر که بترکی قیماق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سرشیر بود و آنرا چربه نیز گویند و بترکی قیماق ، و بهندی «ملاهی » خوانند. (جهانگیری ). سرشیر که بهندی «ملاهی » گویند. (غیاث ). سرشیر و قیماق . (ناظم الاطباء). سرشیر که چربی جمعشده ٔ روی شیر است . (فرهنگ نظام ). چربی . خامه . سَرتُی (چربی روی شیر سرد و نجوشیده ، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چربه شود.
ترجمه مقاله