ترجمه مقاله

چرخشت

لغت‌نامه دهخدا

چرخشت . [ چ َ خ ُ / خ َ ] (اِ) آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی ).بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیره ٔ آن برآید. (برهان ). چَرَس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیره ٔ آن گرفته شود و آنرا «چرس » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چرخ . چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود :
این کارد نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت .

رودکی (از فرهنگ اسدی ).


من سرد نیابم که مرا زآتش هجران
آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت .

عسجدی (از انجمن آرا).


دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست
دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور . فرخی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ).
بچرخشت اندر اندازی نگونم
زپشت و گردن مزدور و ناطور.

منوچهری .


روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرخشتشان بمالد حمال .

منوچهری .


آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان .

منوچهری .


کشیده سر شاخ میوه به خاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک .

اسدی .


شده خوشه پالوده سر تابدم
ز چرخشت شیرش شده سوی خم .

نظامی .


|| چرخی که بدان شیره ٔ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیره ٔ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود.
ترجمه مقاله