ترجمه مقاله

چرخی

لغت‌نامه دهخدا

چرخی . [ چ َ ](ص نسبی ، اِ) هر چیز که چرخ زننده باشد، مانند کبوتر چرخی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبوتر چرخی که در هوا معلق زند. || جنسی از جامه ٔ نازک ابریشمی . (برهان ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). || نوعی از اطلس نفیس هم هست . (برهان ). نوعی از اطلس سپید. (ناظم الاطباء). جنسی از اطلس . (فرهنگ نظام ) :
ز سوز جگر آتشی برفروخت
نهم اطلس سبز چرخی بسوخت .

خواجه (از فرهنگ نظام ).


رسد بر اطلس چرخی ز مرتبت سر ما
گهی که شاهد والا درآید از در ما.

نظام قاری .


|| هر چیزی که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). هر چیزی که آنرا چرخ کرده و هموار و صاف و صیقلی کرده باشند مانند ظروف مسین و برنجین و نقره گین . (ناظم الاطباء). چرخ شده . صیقلی شده . چرخکاری شده . || مدور. گرد. نیمدایره ای . هلالی . هر چیز مدور. (فرهنگ نظام ). چادری که از زیر سوی بصورت نیمدایره بریده اند. چادر چرخی . چادر نماز چرخی . چادر که یک سوی آن مستدیر باشد. چادر که طرف زیرین آن قوسی است : یقه ٔ چرخی . پول چرخی . مسکوک چرخی . قران چرخی . دوقرانی چرخی . || آنچه با چرخ ساخته شود. ماست یا شیری که کره ٔ آنرا با چرخ گرفته باشند: ماست چرخی . کره ٔ چرخی . شیر چرخی . هر چه باچرخ حاصل آید: دوغ چرخی . || صوفی که رقص چرخ کند. درویش چرخی که در حال وجد و حال بدور خویش میچرخد، درویشی که در رقص و سماع بگرد خویش میچرخد :
اگر مرد خدا آن عام چرخی است
بلاشک آسیا معروف کرخی است .
|| در تداول عوام ، آنکه متاعی را بر روی چرخ بگرداند و برای فروش عرضه کند یا کسی که آب بوسیله ٔ چرخ و ارابه به خانه ها برد. صاحب چرخ . || آسمانی . فلکی . هر چیز منسوب به چرخ .(فرهنگ نظام ). رجوع به چرخ شود. || نفطانداز. چنانکه ابن بطوطه نویسد: «و یخدم فی المرکب منها (بالصین ) الف رجل منهم البحریة ستمائة و منهم اربعمائة من المقاتلة تکون فیهم الرماة و اصحاب الدرق و الجرخیة، و هم الذین یرمون بالنفط». (ابن بطوطة) :
پر انبوه صندوق پیل نبرد
ز چرخی و از آتش انداز مرد.

اسدی .


رجوع به چرخ شود.
|| ادبخانه و مستراح را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). مستراح و فرناک و ادبخانه . (ناظم الاطباء). مبال . متوضا. آبریز. خلا. || نوعی از آتشبازی . (ناظم الاطباء). || چرخ و فلک . چرخ فلک . || غرغره . (ناظم الاطباء). ماسوره . ماشوره . || ابزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. (ناظم الاطباء). || طبقی که بروی آن طعام حمل کنند. (ناظم الاطباء). || پنجره ٔ خانه که دارای شیشه های الوان باشد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله