ترجمه مقاله

چرخ فلک

لغت‌نامه دهخدا

چرخ فلک . [ چ َ خ ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عبارت از عرش است . (آنندراج ) (غیاث ). چرخ گردنده و عرش . (ناظم الاطباء). آسمان . سپهر :
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و ننگ و ژکور.

رودکی .


ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن بروز نبرد.

فردوسی .


اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.

منوچهری .


ای به گه انتقام همچو حسودت مدام
خواسته از خشم تو چرخ فلک زینهار.

خاقانی .


چرخ برهم زنم ارجز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک .

حافظ.


|| گردش فلک . گردش آسمان .حرکت دوری فلک . || دستگاهی که در اعیاد وجشنها سازند از چوب ، و در آن عده ای پالکی گونه است که مردم در آن نشینند و چرخ گردش دورانی کند. ساختمانی از چوب چون دایره ای فراخ که بر پایه ای استوار است و بر آن نشیمن های چوبی جابجای آویخته است و برای تفریح اطفال و غیر اطفال هر یک در نشیمنی قرار گیرند و چرخ در مدار خود گردد و سوارشدگان را گرداند. چرخ و فلک . نوعی اسباب سرگرمی و تفریح که بیشتر کودکان بسوار شدن آن رغبت ورزند :
از بسکه بسر گشتم چون چرخ فلک هر سو
چون چرخ فلک دایم زیروبرم بینی .

عطار.


|| یک قسم آتش بازی که چرخ میزند. (فرهنگ نظام ).قسمی آتش بازی . نوعی آتشبازی که گاه سوختن دائره وار چرخد. قسمی آتشبازی که هنگام سوختن گرد گردد. رجوع به چرخ و فلک شود. || قسمی گل و گیاه . گل ساعت .
ترجمه مقاله