ترجمه مقاله

چرخ زدن

لغت‌نامه دهخدا

چرخ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی حرکت دوریست . (آنندراج ). گرد گردیدن . بدور خویش گشتن چون سنگ آسیا. مانند گردباد بگرد خویش گردیدن . دور زدن . به دور خود یا بدور چیزی گشتن . به گرد خود گشتن :
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا.

خاقانی .


این گفت و نهاد بر زمین دست
چرخی زد و دست صبر بشکست .

نظامی .


گرد سر دولتیان چرخ ساز
تا شوی از چرخ زدن بی نیاز.

نظامی .


سر فروکن یکدمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها بر سان چرخ .

مولوی .


بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر
پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنائی زدم .

سعدی .


|| رقص صوفیانه کردن . سماع درویشانه کردن . از سر جذبه و شوق چرخیدن ، چون صوفیان :
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.

خاقانی .


|| رقصیدن . بدور خود چرخیدن بنشانه ٔ رقص و پای کوبی و شادمانی :
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ میزد شادمان تا مرغزار.

مولوی .


مه کرد شبی طواف آن کوی
صد چرخ دگر بذوق آن زد.

طالب آملی (از آنندراج ).


|| در تداول عامه ، راه رفتن . گردش کردن . حرکت کردن بعنوان تفرج و تماشا چنانکه گویند: دیشب در خیابانها چرخی زدیم . تو اینجاها چرخی بزن تا من فلان کس را ملاقات کنم و برگردم .رجوع به چرخ و چرخیدن شود.
ترجمه مقاله