ترجمه مقاله

چرسی

لغت‌نامه دهخدا

چرسی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چرس . آنکه چرس کشد. معتاد به چرس . آنکس که عادت به کشیدن چرس دارد. رفیق بنگی . آنکه معتاد به کشیدن چرس است :
هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی
این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی .

بسحاق اطعمه (از انجمن آرا).



رجوع به چرس و چرس کشیدن شود. || کنایه از شخص گیج و منگ . کنایه از شخص بی هوش و بی حواس . کنایه از شخص خواب آلوده و چرت زننده .
ترجمه مقاله