ترجمه مقاله

چفسیدن

لغت‌نامه دهخدا

چفسیدن . [ چ َ دَ ](مص ) بمعنی چسبیدن است خواه چیزی را بچیزی بچسبانند و خواه بدست محکم بگیرند. (برهان ). بمعنی چسبیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). چسپیدن و ملصق شدن و پیوستن . (ناظم الاطباء). مبدل چسپیدن است . (فرهنگ نظام ). چپسیدن و چسپیدن . ملصق شدن . دوسیدن . بشلیدن . التصاق . التزاق . التساق . و رجوع به چپسیدن و چسپیدن شود :
درفناها این بقاها دیده ای
بر بقای جسم خود چفسیده ای .

مولوی .


تو زآبی دان و هم برآب چفس
چونکه داری آب از آتش متفس .

مولوی (از انجمن آرا).


سعی در تنقیص قدر خویش کرد
هرکه کرد اهمال در تکمیل نفس
بارها ای نفس نافرمان شوم
گفتمت از حرص بر دنیا مچفس .

ابن یمین (از انجمن آرا).


و رجوع به چپسیدن و چسبیدن و چسپیدن شود. || میل کردن و منحرف شدن از راست : پس چون از آتش سخن بتفسید و از جاده ٔ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی ).
- برچفسیدن ؛ بمعنی پیوستن و متصل شدن بچیزی یا کسی : مرا اﷲ می آرد و میبرد هر زمانی ، گوئی من به اﷲ برچفسیده ام . (کتاب المعارف ).
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل برچفسیده ای .

مولوی .


از خیال دشمن و تصویر اوست
که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست .

مولوی .


- فروچفسیدن به چیزی ؛ بمعنی سخت و محکم گرفتن آنچیز را : با تاج سرخ و به هر دو دست بر شمشیر فروچفسیده . (مجمل التواریخ والقصص ). و بدست چپ بر قبضه ٔ شمشیر فروچفسیده . (مجمل التواریخ والقصص ).
ترجمه مقاله