ترجمه مقاله

چلغوزه

لغت‌نامه دهخدا

چلغوزه . [ چ ِ زَ ] (اِ) چیزی است مانند فستق . (فرهنگ اسدی ). بار درخت صنوبر باشد، به اعتبار کنگره های آن که هر یک به منزله ٔ غوزه است . (برهان ). بار درخت صنوبر باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجازاً بار درخت صنوبر. (غیاث ). به عربی ، حب الصنوبر الکبار. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (بحر الجواهر). فِندُق . (منتهی الارب ). جِلَّوز. (منتهی الارب ) (السامی ). بندق . جلغوزه ، که چیزی است مانند فستق و باریکتراز آن . چیزی چون پسته که مقوی باه است :
یکسو کَشمَش چادر، یکسو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه .

رودکی (از فرهنگ اسدی ).


و اگر در شانه دردی باشد،داروهای درد نشاننده با آن بیامیزند، چون تخم کتان و لعاب آن و جوز و چلغوزه و فندق و تخم خطمی و صمغ بسفایج و صمغ گوز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هرکرا نیست ذوق چلغوزه
هست در خورد ریش او بوزه .

آذری (از انجمن آرا).


رجوع به جلغوزه شود. || درخت صنوبر باشد، چون غوزه ٔ آن بسیار است آن را چلغوزه گویند و معرب آن جِلغَوز باشد. (جهانگیری ) (رشیدی ). درخت صنوبر به اعتبار آن که غوزه ٔ آن بسیار است ، بنابراین آن را چلغوزه نامند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ازغیاث ). سوسن . به عربی ، صنوبرالکبار :
بود گندم گزی بالا سرافراز
سرِ چلغوزه گوید با فلک راز.

امیرخسرو (از جهانگیری ).


رجوع به سوسن و صنوبر شود.
ترجمه مقاله