چمانیدن
لغتنامه دهخدا
چمانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) خرامانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در سیر و خرام آوردن . خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن . چماندن و خراماندن :
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای .
رجوع به چم و چماندن شود. || خوش خرامیدن و به ناز و زیبائی رفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چمیدن شود. || خمانیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خماندن و خم آوردن .
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای .
فردوسی .
رجوع به چم و چماندن شود. || خوش خرامیدن و به ناز و زیبائی رفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چمیدن شود. || خمانیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خماندن و خم آوردن .