چمانی
لغتنامه دهخدا
چمانی . [ چ َ ] (ص نسبی ) ساقی را گویند. (برهان ). ساقی باشد. (جهانگیری ). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ساقی . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده ٔ می :
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی ، به کف جام جم .
|| خرامان را گویند. (برهان ). با حشمت و شوکت خرامان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود.
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی ، به کف جام جم .
ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا).
|| خرامان را گویند. (برهان ). با حشمت و شوکت خرامان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود.