چنانک
لغتنامه دهخدا
چنانک . [ چ ُ / چ ِ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) مخفف «چنانکه » و چنانکه مخفف «چونانکه » گاه در اشعار شاعران به ضرورت رعایت وزن شعر آمده است . بدانسان که . بطریقی که . بنحوی که . بدانگونه که . بصورتی که و غیره :
من به یمگان در نهانم علم من پیداچنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب .
مگرت وقت رفتن است چنانک
پیش ازین گفت آن بشیر و نذیر.
ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینایی
زنادانست پنهان جان چنانک از گوش کر الحان .
رجوع به چنان و چنانکه و چونان و چونانکه شود.
من به یمگان در نهانم علم من پیداچنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب .
ناصرخسرو.
مگرت وقت رفتن است چنانک
پیش ازین گفت آن بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینایی
زنادانست پنهان جان چنانک از گوش کر الحان .
ناصرخسرو.
رجوع به چنان و چنانکه و چونان و چونانکه شود.