ترجمه مقاله

چنگلوک

لغت‌نامه دهخدا

چنگلوک . [ چ َ گ َ ] (ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (غیاث اللغات ) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.

لبیبی (از فرهنگ اسدی ).


بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک .

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


چنگلوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب .

مولوی (از جهانگیری ).


چنگلوکم چون جنین اندر رحم
نُه مهه گشتم شد این نقلان مهم .

مولوی .


|| شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود. || شخص فالج و مفلوج . (ناظم الاطباء). چنگول . چارچنگولی . دست و پای بهم پیچیده . چهارچنگولی .
ترجمه مقاله