ترجمه مقاله

چهاربالش

لغت‌نامه دهخدا

چهاربالش . [ چ َ / چ ِ ل ِ ] (اِ مرکب )چهار متکا بوده که سلاطین و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند. دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ . (فرهنگ نظام ). چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و جانب چپ بگذارند وبدانها تکیه دهند. (فرهنگ فارسی معین ) :
گر بهنر زیبد و بگوهر بالش
او را زیبد چهاربالش و مسند.

منوچهری .


تختی همه از زر سرخ بود... و چهار بالش از شوشه ٔ زر بافته و ابریشم آکنده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550).
زآن بزرگی که در سگالش اوست
چارگوهر چهاربالش اوست .

نظامی .


|| گاه . جائی که نشست ملکان آنجا باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دست . (مهذب الاسماء). تخت و مسندی که ملوک و سلاطین بر آن نشینند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ماه را بر چهاربالش چرخ
نوبه ٔ ملک پنجگانه زدند.

ظهیر فاریابی (از آنندراج ).


ومملکت را وارث و مستحق نبود کی چهاربالش دولت به وی آراسته گردد. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 80). و در چهاربالش مملکت و مسند سلطنت چون افریدون و جم عمر یابد. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 43). گر بساط امل دست اجل درنوردد چهاربالش مملکت عاطل و ضایع ماند. (سندباد نامه ٔ ظهیری ص 37). و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهاربالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 37). الدست ؛ دست جامه ، هم تازی است و هم فارسی ؛ یعنی چهاربالش . ج ، الدسوت . (مهذب الاسماء). || جهات اربع که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد. (برهان ). جهات چهارگانه . (ناظم الاطباء). || عناصر اربعه که خاک و آب و هوا و آتش باشد. (برهان ). کنایه از عناصر اربعه باشد. (آنندراج ). کنایه از چهارعنصر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به چاربالش شود. || دنیا و عالم . (برهان ). کنایه از دنیا است به اعتبار چهاررکن . (آنندراج ). جهان وعالم . (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا است . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله